سگسالی داستان یک انتخاب اشتباه است و تبعاتش، داستان حسرتها و افسوسهای یک انسان خطاکار که نهتنها به گناهش واقف نیست که آن را ارزش میداند.
گاهی وقتها یک شخصیت داستانی آنچنان بازی را به دست میگیرد که حتی طرح داستان را میبلعد. چنین فرآیندی هم میتواند بزرگترین نقطهقوت یک داستان باشد و هم میتواند بزرگترین نقطه ضعف یک داستان باشد. «سگسالی» نوشته «بلقیس سلیمانی» یکی از همین داستانهاست، یکی از همین داستانهایی که همه عناصر داستانیاش تحتتاثیر شخصیت اصلی هستند. این به آن معناست که شما در سگسالی با دنیای دست دومی مواجه هستید؛ دنیایی که دنیای برساخته شخصیت اصلی است، دنیایی که شخصیت اصلی با استناد به مشاهداتش از دنیای اطراف آن را ساخته است.
جالب اینجاست که راوی جدا از شخصیت اصلی و محدود به ذهنیت اوست. از آن جایی که نام بلقیس سلیمانی در ادبیات داستانی ما نام شناختهشدهای است بیایید به سگسالی نگاهی داشته باشیم مجزا از نام نویسندهاش و آثار قبلی او. پیش از هر چیز باید بگویم سگسالی داستان یک شخصیت است و اینکه شخصیت بازی را به دست میگیرد و ما دنیای داستان را از فیلتر او میبینیم، بزرگترین نقطهقوت داستان سلیمانی است. سگسالی داستان ضدقهرمانی است که فکر میکند قهرمان است.
ضدقهرمانی که شما خودتان را به جای او میگذارید، با او احساس همذاتپنداری میکنید، با غصههایش غصه میخورید و با حسرتهایش آه میکشید. بعضی وقتها موقعیت شخصیت را فراموش میکنید و در ظرف خاطرههایتان قرار میگیرید و از دنیای داستان سگسالی کنده میشوید. چنین حسی نتیجه یک جهان داستانی باورپذیر با شخصیتهای باورپذیر است. بدون ارزشگذاری دنیای آرمانی شخصیت اصلی رمان، سگسالی داستان یک انتخاب اشتباه است و تبعاتش، داستان حسرتها و افسوسهای یک انسان خطاکار که نهتنها به گناهش واقف نیست که آن را ارزش میداند.
داستان تفاوت یک من ایدهآل است با من در دنیای واقعی که از سوراخ دیوار طویله پیداست. به نظرم هر داستانی شیوه واکاویاش را با خودش میآورد، اینکه بعد از خواندن سگسالی بیشتر از هر مسالهای نه با پوسته داستان که درگیر جهانبینی آن میشویم و از نظام علی معلولی حاکم برآن حرف میزنیم، یعنی سگسالی در لایههای زیر متنی خود حرفهای زیادی برای گفتن دارد، حرفهایی که من را بهعنوان مخاطب به تفکر و واکاوی در دنیای اطرافم وا داشته است.
سگسالی در پوسته، داستان سنگین و قابل اتکایی ندارد، طرح داستان، طرح جدیدی نیست و بارها در سریالها و فیلمهای مناسبتی مشابهش را دیدهایم. چیزی که مشهود است این است که سلیمانی به کاستیهای طرحش آگاه بوده و در ارائه طرح، میزان خطاها را به حداقل رسانده است. شخصیتها را خوب ساخته، چند تایی را مثل شخصیت مادر، شخصیت پدر و شخصیت داماد عالی ساخته، جغرافیای داستانش را به مخاطب شناسانده، تا جایی که توانسته از جهان محدود داستانیاش ماجرا بیرون بکشد و در تمام لحظههای داستان به مخاطب اجازه همراهی با داستانش را بدهد. نتیجهاش میشود اینکه سگسالی رمان خوشخوانی است، خواندنش کار سختی نیست. میشود به راحتی خواندن آن را به همه دوستان و با هر سلیقهای توصیه کرد و این کار را از صمیم قلب انجام داد.